سارا : از بلندی که نمیترسی ؟
من : ن بابا .
قدم قدم پله ها رو بالا میرفتم
پایین رو نگاه میکردم
دست و دلم میلرزید :)
.
روی یکی از پله های اهنی حیاط پشتی نشستیم ( تو اسمونا ) و از عشق گفتیم و اینکه چقدر حقیقت داره و قص علی هذا !
.
و روزی که در این دانشکده دعوا نباشد بایست تعجب کرد . این سری سینا و انجمن اسلامی وارد عمل شده بودن !
.
و چقدر صدای طاهر قریشی را میدوستم !
درباره این سایت