من نی ام شاکی روایت میکنم...



ترجیح میدم طراحی وبم اونقدر ساده باشه که وقتی مخاطب واردش میشه گیج نشه و یه راست بره سر اصل مطلب ، همونی که من میخوام !

+ نمیدونم از کجا باید شروع کنم تا بتونم این من باشم که تصمیم میگیرم

   اینکه احساس میکنم دارم کنترل میشم توسط یکی دیگه و این من نیستم 

+ بله بله لازمه که الان تیکه کلام معروفم رو به کار ببرم " میفهمی چی میگم ؟"

+ لازم که ذکر کنم تاثیر بی وقفه فیلم دیدن نیست این حسِ " کسی داره منو و کنترل میکنه و تو تصمیم هام دخالت میکنه " بلکه چند وقتی هست به این نتیجه رسیدم

+ جان من نگو دیوانگان به لطف خدا غالبا خوشند !

+ و باید این محتوا و قالب همخوانی پیدا کند اگر همخوانی پیدا نکند میشود حکایت ریختن پلو تو لیوان و سپس میل نمودن ان توسط چنگال !

+ و من مطمئنم یه روز همه چی درست میشه و میاد سر جاش!

+ و من مطمئنم یک روز به انچه باید میرسیم ! 

  کمال حقیقی !

+ و شکی که سرآغاز یقین شد !

+ و شک را عاشقم 

+ و این سردرگمی

+ و این همه حجم از افکار تو در تو ! 

+ و خوش گفت : منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت !

+ یاعلی


وای شارژ گوشیم داره تموم میشه :|

.

سوار اتوبوس شدم مای کازین ریچل رو پلی کردم 

از اتوبوس پیاده شدم

باروون میومد 

سوار مترو شدم

رسیدم قلهک

بارون شدید شده بود

اهنگ الکیِ سارا رو پلی کردم 

با جدیت تمام راه میرفتم

و روسری و چادرم زیر بارون خیس خالی شده بود 

از عمق وجودم به بارونی هایی که ادما پوشیدا بودن حسرت میخوردم

اخه چطور ممکنه :|

به هرچی که به ذهنم میرسید فکر میکردم

یاد دیروز تو دانشگاه افتادم 

و با همان جدیت یهو میخندیدم 

در این حد که نگاه حماقت امیز ادما رو روم حس میکردم !

ولی چه ارزشی داره :))))

بذار اونام با دیدن خنده های یهویی من وسط خیابون شاد بشن :)

+ شما باشید زیر بارون به چیزای خوب خوب فکر نمیکنید !

   چرا یار و اینا رو کردیم کلیشه های زیر بارون!

   زیر بارون میشه به همه چیزای خوب فکر کرد همشون :))))) 

  هرچیزی که بهترین حال ادمو رقم بزنه :)

  کم کم دارم انسان گرا میشم :|

  Gosh !

+ یاعلی


چون طبق خیلی از اتفاقاتی که این مدت افتاده دارم به این نتیجه میرسم که اغلب رفتار هامون بر اساس عادته ! و امروز رسما رکوفیان سر کلاس اینو گفت . ( اینکه فکر نمیکردم در این برهه کسی به غیر از خودم هم به این مسئله فکر کنه واسم عجیب بود ) میگفت چرا بهم میگیم عزیزم در صورتی که عزیز هم نیستیم و قص علی هذا .

و فاطمه یهو گفت حکایت قلب فرستادن هاست و مهدیس میگفت من که میفرستم صرفا از روی عادته و منظور خاصی ندارم ! 

و احساس میکنم این عادته باعث شده خیلی جاها حرف هایی که باید بزنیم رو نزنیم و برعکس !! و به نظرم اگه همینجور پیش بره شاید به جاهای بدتری برسیم !

عادت ، عادت ! واقعا عجیبه !

یا اینکه اون سری داشتم با بابا حرف میزدم و یهو گفتم اگه من برم یه جایی بجز تهران زندگی کنم دووم میارم ؟ و بابا میگفت اگه مجبور باشی اره ! خاصیت انسان اینه که زود عادت میکنه و خودشو با محیط سازگار میکنه ! 

واقعا دوست دارم برم یه مدت دور از این تهران زندگی کنم . :(

. یه وقتایی وقتی به خودمم نگاه میکنم میبینم منم خیلی از کارام و حرفام از روی عادته ! این که عادت کردم یکی رو میبینم بهش سلام کنم اینکه عادت کردم به ادما لبخند بزنم اینکه حتی به جرات میتونم بگم به اینکه به یه سری از چیز ها فکر کنم و در موردشون با خودم کلنجار برم هم عادت کردم !

از یه جهت این عادت کردن خوبه ! ادم میتونه خیلی از کاراشو راحت تر انجام بده ولی اینکه ادم همینجوری یه کاری رو از سر عادت بکنه بدون اینکه دلیلی داشته باشه براش ازار دهنده است ! ( فکر میکنم برای کنترل رو همچین چیزی ادم باید یه مدت روی بدیهی ترین کاراش هم فکر کنه تا از سر عادت اونا رو انجام نده ! ) " چقدر هیجان انگیز :) "

+ اما تو که اون سری بهم توپیدی ما ریاضیا حرفامون با درصده و دقیق ولی شما انسانی ها همش از قید های اغلب و اینا استفاده میکنید لازمه بهت بگم هفتاد درصد کار های انسان از روی عادته ! این درصد اصلا معتبر نیست و میخوام ببینم چه دردی ازت دوا میکنه اینکه بگم هفتاد درصد یا اغلب ! ایا واقعا انقدر صفر و صدی باید بود یا یه جاهایی باید شل کرد ؟؟؟ :)))

+ یاعلی


وقتی میفهمم همه دارن بازیم میدن

وقتی میفهمم اینکه یه نفر بیاید و در قالب علم برایت تور پهن کند اینکه تو را جذب کند برای نوشتن جوابیه و صرف شکل گیری یک فضای گفتمانی و در اخر مطرح شدن خود ان فرد .

به سکوت هم فکر کردم ولی به نتیجه ای نرسیدم ! از این جهت که بذارم هرکه هرچی خواست بگه و . نمیدونم 

نباید جواب بدم

باید جواب بدم 

نمیدونممممم


در این چند وقتی که ارتباطاتی بوده ام شاید یکی از فراگیرترین بحث هایی که با آن مواجه شدم این بود که ارتباط جمعی باید دوسویه باشد و یا یک سویه و من می‌گفتم این دو مورد در مقام قیاس نیستند یعنی ما نمیتوانیم بگوییم ارتباط یک سویه خوب است و دوسویه بد یا برعکس ! بلکه بستگی به شرایط و مقتضیات آن موقعیت و زمان دارد.

هفته گذشته، پندار به دست بودم و جمله به جمله آن را بادقت میخواندم و به جرات میتوانم بگویم به تمام کلمات و جملاتش بیشتر از کتاب های کنکور پارسالم دقت می‌کردم و موضوع انقدر برایم جالب بود که به فکرم زد روش ارتباط دوسویه را پیش بگیرم و نظرم را بگویم درست مثل قسمت نظر مخاطبان رومه ها که اصلا معلوم نیست چاپ بشود یا خیر ! و برفرض چاپ چقدر پیام فرستنده درست به مخاطب منتقل شود.

موضوع پندار راجع به فراسوی ایدئولوژی بود و اولین چیزی که توجهم را جلب کرد این ت زده شدن علم بود و تا انجایی که میدانم بنا بود علم، دیگر وارد این جناح بندی های سطحی ی نشده و مقام علم انقدر تنزل نیابد. اما با متنی روبه رو بودم که با استفاده از کلماتی کاملا علمی در نشریه ای علمی حرف هایی ی بیان میکرد و به نظرم چندین اشکال در آن وجود داشت که هر کدام از اعتبار علمی آن به شدت می کاست و ادم را به تعجب وامیداشت به عنوان اولین مثال میخواهم به تعمیم دادن هایی اشاره کنم که منبع شان نامعلوم بود. هرچه پیش میرفتم این ماجرا مرا بیشتر به فکر وامیداشت که گویی این متن بر یک نگاه جزئی از یک پدیده بیرونی استوار شده است و ابژه مورد نظر کاملا بررسی نشده است. یا به بیانی ساده تر میتوانم اینگونه بیان کنم که من به تمام آن آدم هایی که میگویند شما انسانی ها با مصداق صحبت نمیکنید و انقدر کلی حرف میزنید که ادم نتواند روی حرف هایتان حساب کند کاملا حق دادم چون به نظر من این متن گویای این بحث کلی سخن گفتن بدون فکت و دلیل بود به عنوان مثال در متن ادعاهایی درباره قشر حزب الهی صورت گرفته است که به نظر میرسد بدون بررسی درست این اتفاق افتاده چرا که بر طبق اصل " استثنا قاعده را نقض میکند " به شخصه فکت های زیادی را در اطرافم مشاهده میکنم که به هیچ وجه شامل توصیفات متن مذکور نمیشوند به عنوان مثال خیلی از دانشجویانی هستند که به قول نویسنده افرادی حزب الهی اند و هدفشان آن ماموریت هایی که نویسنده ذکر میکند نیست و به این چیز ها توجهی نمیکنند و هدفشان تخصص در رشته شان است ، بدون غرق شدن در این مکاتب گوناگون که گاها خودشان خودشان را نقض میکنند. یک نقد دیگری که در آن متن مطرح شده بود، اشاره به این داشت که اقشار حزب‌اللهی وجه پراگماتیک را بر وجه تئوریک غالب کرده، از این رو در قامت افسر جنگ نرم پای به رشته ارتباطات می‌گذارند؛ نکته من این است که به طور کلی این نقد را زیاد می‌شنویم که دانشجویان ارتباطات، اغلب با علاقه به رسانه‌چی شدن پا به این حوزه می‌گذارند. فلذا این نقد فقط شامل یک قشر خاص نمی‌شود در حالی که نویسنده این مسئله را بر یک قشر متمرکز کرده بود. بنابراین از فرض1 یعنی این که نقد متوجه اغلب دانشجویان است و فرض2 یعنی این که در این نمونه آماری (اغلب دانشجویان ارتباطات) ایدئولوژی‌های متکثر وجود دارد، نتیجه آن می‌شود که این پراگماتیسم در قالب ایدئولوژی‌های متکثری نمایان می‌شود که شاید یکی از آنها همین تصویر افسر جنگ نرم باشد. فلذا درمی‌یابیم که بدون بررسی دقیق از جامعه آماری موردنظر، یک لیبل مشخص، به شکل غیرحرفه‌ای تعمیم داده شده است. در ادامه این بحث تعمیم دادن لازم میدانم به این مسئله نیز اشاره کنم در اواسط متن نویسنده بیان میکند که "دانشجویان ارتباطات ابتدای کار از منابعی مانند اوینی شروع میکنند وفرصت ان را ندارد که فرضا در سیر مطالعات هنری شان از فلاسفه یونان باستان و دیدگاه شان درباره شناخت و زیبایی آغاز کنند و به فیلسوفان متاخر برسند" و اما به زعم من اینکه دانشجویی کتاب های اوینی میخواند مطمئنا فرصت ان را یافته است که سراغ سیر مطالعاتی فلاسفه یونان هم رفته باشد؛ چراکه عجیب است که کسی اوینی را عمیق بخواند و در لابه لای نوشته های او محرکی به سمت فلسفه و هنر نیابد چون کسی که مطلبی را میخواند و خواهان درک جمله به جمله آن باشد سراغ مطالبی که ایده مورد نظرش را نقض و یا تایید کند هم میرود چون نفس علم اینگونه اقتضا میکند که انسان همه چیز را در مسیر تکامل و رشد ببیند و برای این مسیر هیچگونه محدودیتی نیست و اینجا به جرات میتوانیم بگوییم که در صورتی که کسی علم را تقسیم بندی کند و برای ان خوب و بد قائل شود مشکل از خود او و روند اوست نه مکتب فکری خاص که او دنبال میکند ! درواقع منظورم از این جمله این است که وقتی یک دانشجویی که هدفش کسب علم باشد و علم را به خاطر نفس علم بخواند خوب میداند که این جناح بندی ها را به علم چه کار ، و انقدر این مفهوم را خوب درک کرده است که علم را پایانی نیست پس ومی بر حذف منابع و محدود کردن آن وجود ندارد. و و به نظرم در شرایطی آن سخن به میان می اید که گویی نویسنده یک چارچوب بسته داشته است و دال این بسته بودن را می توان این برجسته سازی شکل گرفته در متن دانست.
مورد دیگری که اعتبار علمی متن موردنظر را تحت الشعاع قرار میدهد، بررسی تک علیتی پدیده است. در واقع نویسنده تنها علت گرایش دانشجویان مذهبی به رشته ارتباطات را چنین ترسیم میکند، که او تحت تاثیر حاکمیت برای خودش یک ماموریت خطیر در نظر گرفته. فارغ از وجودداشتن فکت‌های مغایر این قضیه سوال می‌شود که چرا نویسنده به این فکر نمی‌کند که وقتی در شرایط کنونی که بخش عمده‌ای از نوجوانان در میان ابزارآلات رسانه‌ای مختلف غوطه‌ور شده‌اند، و از قضا در آستانه انتخاب رشته هم هستند، طبیعی است که گرایش وافری در میان آنها برای فهم علم مرتبط به رسانه‌ها دیده شود. بنابراین علاوه بر تعمیم غیرحرفه‌ای، عدم درک و بررسی صحیح از کانتکست نیز به چشم میخورد.
قسمت دیگری که ذهنم را مشغول کرد قسمتی از نوشته بود که می گفت سوژه حزب اللهی در مواجهه با غرب سردرگم است. با یک مرور سریع از آثار روشنفکران و تاریخ ایران از زمان قاجار تا حال، احتمالا باید گفت عموما سوژه ایرانی در مواجهه با غرب سردرگم است. اما وقتی نویسنده خود را خارج از این دایره ترسیم میکند، در یک جمله میتوان گفت مشاهده‌گر منفصل هرچه به ذهن میرسد را به شکلی قضاوت‌گونه بر ابژه‌اش سوار میکند. فی الحال اگر بخواهیم خیلی سطحی به این جمله نگاه کنیم و لایه اول آن را مورد بررسی قرار دهیم من این جمله را تایید میکنم که سوژه حزب الهی در برابر غرب سردرگم است همانگونه که غرب در مواجه با سوژه حزب الهی سر در گم است اما منتهای مراتب دلیل این همه جدا سازی برایم مبهم است
در واقع اگر بنا بر سردرگمی باشد ذات بشر هنوز به سعادت و تکامل خود نرسیده است و دربرابر پدیده های اطراف خود همچنان سردرگم است و بر فرض درستی این مسئله ، حداقل سوژه حزب الهی ( منظورم از حزب الهی اصل ماجراست نه گروه های برامده از دل آن ) خوب توانسته است این مسئله دگر را برای خود حل کند و با آن کنار بیاید و بداند که در اغتشاش گفتمانی عصر حاضر خود به کدام سو برود زیرا انقدر به درست و کامل بودن راه خود مطمئن هست که در مواجهه با هرچیزی با استدلال و منطق نه احساس بتواند با ان کنار بیاید و خود را از این برزخ فکری برهاند و این سردرگمی مانع او نباشد بلکه محرک او باشد !
اما اجازه بدهید مسئله تعمیم دادن را باز تکرار بکنم؛ و این تعمیم دادن چقدر فرایند عجیبی ست! نویسنده در نوشته اش می‌گوید در رشته ارتباطات جوانانی غالبا کم سواد و تجربه اما ایدئولوگ که تصور میکنند باید ماموریت خود را در جبهه رسانه با موفقیت انجام دهند. با قسمت کم تجربه و سواد موافقم چون آدمی با چند جلد کتاب خواندن دانای کل نمیشود اما باید به این نکته توجه کرد که این نگاهی که نویسنده از بیرون دارد چقدر مطابق واقعیت و آن چیزی ست که واقعا دارد اتفاق میفتد و این مطلب چقدر درمورد دانشجویان ارتباطات صادق است و همه آنان را دربرمیگیرد
مطلب دیگرم درمورد کلمه جنگ نرم است که در متن به ان اشاره شده است. تا انجایی که اطلاع دارم برای نقد یک پدیده باید آن پدیده به خوبی فهم و درک شود.اما اینجا به نظر میرسد نویسنده خیلی سطحی و جزیی از روی مفهوم جنگ نرم گذر کرده است، ضمن آن که موقعیت تمام اقتضائات جنگ سخت ذیل مفهوم جنگ نرم تعریف شده است درصورتی که باید به شیوه ای واقعی توصیف شود.
و نقد دیگری که به متن وارد میدانم این است که در اثنای متن متوجه آن میشویم که تکیه گاه بحث روی نظریه پرداز های پست مدرنی مانند فوکو و دریدا است حال انکه در انتهای متن با دیدن جمله ی " قبل از ورود به کلاس درس کفش های ایدئولوژی و دین را از پای در اورید " متوجه یک روش کاملا پوزیتویستی میشویم و اینجا خواننده سردرگم میشود که بالاخره مقصود نویسنده آن است که به شیوه پوزیتویسیم نسخه پیچیده شده را اجرا کنیم یا بر طبق نظریات پست مدرن که معتقد است اغلب به تردید در مورد تقابل‌های دوگانه ساده باید پرداخته شود، پیش برویم.
قسمتی از نشریه حدود یک الی دو بند بحث از اسلامی سازی دانشگاه و علوم انسانی شد و من تا به اینجا دریافته ام که این موضوع انقدر طویل هست که ساعت ها بحث را بطلبد و در یک الی دو بند نتوان سر و ته ان را هم آورد حال چه برسد به آنکه بخواهیم درباره خوب و یا بد بودن ان قضاوت و یا بحث کنیم.
نکته بعدی که ذهنم را درگیر کرد این بود که به همان میزان که نگاه یک طرفه و متعصبانه به دین و عدم توجه به علم و رد کردن یا قبول کردن، بدون دلیل و برهان، بی‌فایده و مذموم است، گیر افتادن در پارادایم های مختلف علمی و نگاه یک طرفه و متعصبانه به مسائل مختلف هم مذموم است و یک آسیب به شمار می‌اید، خوب است گاهی مسائل را فارغ از تعصب هایی که داریم مطالعه کنیم و بگذاریم که واقعیت و اصل ماجرا در مقابلمان قرار گیرد و آنها را از دید دیگری بنگریم.


با تمام رکب هایی که خوردم 

ادم نمیشم و تمام تلاشم رو میذارم رو زندگی کردن تو مدینه فاضله ام !

+ وقتی به حرفای کسی گوش کردید بعدش سرش منت نذارید ناراحت میشه :)

+ تا الان یازده نفر بهم گفتن سخت میشه از زیر زبونت حرف کشید بیرون 

   ولی من همچنان معتقدم که یه ادم برون گرام که همه چیو بروز میدم :|

   و اینجا مسئله اینه که شناخت من از خودم درسته یا شناخت دیگران از من ؟


فردا جوابیه چاپ میشه 

رفتم پیش صفا 

باهاش حرف زدم 

می‌گفت خوبه ولی من دیدگاهم کاملا باهات متفاوته برای همین نمیتونم نظر بدم

از قضا رضوان پور هم اونجا بود 

*فک کن بغل کسی که متنشو نقد کردی وایسی و از نفر بغلیش بپرسی خب نظرت ؟

حس کردم توی یه مارپیچ سکوت گیر کردم 

درسته ادم باید پای عقیده اش بمونه

ولی قبول کنیم سخته !

وقتی موافق هات یک سوم هم کمتر از مخالف هات باشن .

و تو مانی و تو مانی و خدات :)

بگذریم 

نمیدونم 

با حرف های امروز شاه قاسمی کلا یه جوری شدم 

اینکه میگفت طرف یه جوری مقاله میده تا مخالف هاش جریحه دار بشن و براش نقد چاپ کنن و متن خودش مورد توجه بگیره .

میخوام بگم همینقدر کثیف :) ولی پیامده ! و حرفی نمیمونه .

علمی شده ی زندگی روزمره مون 

ادم هایی که برای جلب توجه حرف میزنن و یه سری رفتار ها انجام میدن و .

دارم سعی میکنم با کنایه و استعاره حرف نزنم و تا میتونم شفاف بگم تا سو برداشت نشه 

و میخوام بگم که نفس عمل اونقدرها مهم هست که تا انتها، نتیجه رو معطوف خودش کنه !

اونقدر فرق هست بین کسی که برای عقیده اش عمل میکنه ( و این به حق یا باطل بودن عقیده ربطی نداره، هر عقیده ای ) با کسی که به خاطر شروع یک بازی ( شکل گیری فضای گفتمانی و خارج کردن گفتمان از نفس عمل که گفت و گو باشد ) مقاله چاپ میکنه و غیره و ذلک ! 

نمیدونم 

هیچی نمیدونم 

شاید دارم اشتباه فکر میکنم

اگه دارم اشتباه فکر میکنم که هیچم بعید نی 

عمیقا دلم میخواد خدا راه درست رو جلو پام بذاره و از این سردرگمی درم بیاره !

+ یاعلی


وای که چقد حالم خوبه و حس خوبی دارم :))))

احساس میکنم دارم کلی حرف جدید یاد میگیرم

یه امر کاملا شهودیه و قابل بیان نی!

و یه جورایی به یقین میتونم بگم همه مون یه همچین لحظه هایی رو تو زندگیمون تجربه کردیم

یاد حرف دیروز مهدیس افتادم که میگفت

هرچقدر علم واسم مهم باشه و بخوام بهترین باشم توی علمی که دنبالشم ، نمیخوام به هفتاد سالگیم که رسیدم به خودم بگم خب خدا کجای زندگیم بود ! میخوام انقدر توامان برم جلو که چند سال دیگه از جوونیم راضی باشم ! 

+ و مثالی که اینجا مجال ذکر نیست!

+ سبک زندگی احسن !

+ بهش میگم : خب الان نوزده سال رفتم دنبال چیزایی که مغزم بهشون قد میداد ! ولی باقی عمرمو نمیخوام تلف گشتن و گشتن و شنیدن حرفای تکراری بگذرونم و راهی رو برم که خیلیا رفتن و تهش به هیچ جا نرسیدن ! حداقل کاری که ازم برمیاد اینه که از تجربه دیگران استفاده کنم ! 

+ اگه حرف جدیدی برای زدن داری بسم الله اگرم نه که ما رو بخیر شما رو به سلامت !

+ و این کمال طلبی ، و این تعالی ، و این دوری از زندگی گوسفندی ، واین تلاطم و تحرک همه را عاشقیم ! 

+ همه خواسته ام و دعام اینه که راهم درست باشه و یه روز پشیمون نشم و اگر حتی یه درصد هم ممکنه راه ، بیراهه باشه همین اول کاری تا خیلی جلو نرفتم خدا کمکم کنه !

+ یاعلی


در حد تماس و پیام کوتاه میرم سراغش!

اقا اینجوری بگم برات که سه روزه شارژ نکردمش و شصت درصد شارژ داره !

انقدر دوری و دوستی ایم . نه ببخشید دوری و قهری!

.

.

.

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد و این حرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)


.

.

.

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)

کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)



منطق بیشتر تاثیر گذار است یا احساس؟
احساس توام با منطق یا منطق توام با احساس
لفظ پردازی نمیکنم
جابه جایی کلمات بیان کننده اهم فی الاهمه.
اینکه تو منطقی ترین حالت ممکن رو با احساس به مخاطبت بیان کنی و این منطق چقدر حجم تحمل این احساسی رو که سوار با خود میکشه رو داره ؟


بشر تحت تاثیر محیط است یا محیط تحت تاثیر بشر ؟
چقدر راحت غریبه میشیم !
چقدر راحت میتونیم خودمون رو به اون راه بزنیم و نقش بازی کنیم
و این هم کفو بودن و این همه خواستن و جنگیدن همه اش کشک شد
بماند که جنگیدن هم باید تعریف شود .
مگر میشود ؟؟؟؟
چی شد .؟
هر چی فکر میکنم به جایی نمیرسم
قرار بود زمان همه چیز رو درست کنه ولی بدتر خراب کرد.
این جمله " شما ؟ " یا " نمیشناسمتون " چرا انقدر باید درد داشته باشه ؟
چرا این جمله رو باید از کسی بشنوی که چند سال شبانه روز بهش فکر میکردی و اونم کمِ کم تمام فکر و ذکرش تو شده بودی و حالا زل میزنه تو چشم طرف مقابل و میگه نمیشناسمشون !
و تو چه دانی که سعه صدر چیست ؟
یه وقتایی کوتاه ترین ثانیه ها به جرات میتونم بگم در حد چند لحظه چقدر میتونه درد داشته باشه و ادم ته دلش خالی خالی بشه و نتونه خودشو جمع کنه و رنگ و روش بپره و نتونه به هیچ چیز فکر کنه !
و در اخر تنها چیزی که رو دل ادم میمونه چندتا فوشه که نثار روح خودش کنه .
یه وقتایی گریه هم دگر پاسخ گو نیست .
باید ایستاد و ایستاد و خم به ابرو نیاورد .
و چقدر زندگی سخت است و چقدر ادمی پیچیده !

برای دلت فاتحه ای بخوان که هرچه کشیدی تهش لعن و نفرین به دلت بود !
اخه مگر نه این است که دل برای ادمی ست و ادمی برای دلش. اگر دل نباید می بود که خدا ان را در وجود ادمی قرار نمیداد
* دیر به این نتیجه رسیدم که از تجارب دیگران استفاده کنم :) یادمه یا زمانی هرچی مامان میگفت فلان کار رو نکن میگفتم نه میخوام خودم تجربه کنم و تهشو یه جور دیگه تموم کنم و حتی یادمه یه بار مامان گفت باشه برو هر کاری دلت میخواد بکن ببین به کجا میرسی .
و من در نوزده سالگی به خیلی چیزا رسیدم که باید زود تر میرسیدم و این همه اش تقصیر کله شقی خودم بودم و ازش پشیمون نیستم چون یه جایی از زندگیم به خودم قول دادم که از کارایی که کردم پشیمون نباشم و نخوام بشینم غصه شونو بخورم بلکه قبول کنم که این من بودم این کارو کردم منِ مائده بودم که این تصمیم رو گرفتم و . دلیلی نداره ازش پشیمون باشم چون بهترین تصمیم ممکن بوده
+ پشیمون نبودن با قبول کردن اشتباه فرق داره !
+ یاعلی


نفر چهارمی هستی که این حرفو دارم توی یه جای رسمی ازت میشنوم

طرف میاد میگه من اصلا طرف و جهت خاصی ندارم و کاملا بی طرف دارم حرف میزنم

بابا حاجی چرا داری میزنی تو در و دیوار 

چرا فکر میکنی الان بگی من بی طرفم تاثیر بیشتری رو مخاطب میذاری 

مگه میشه بی طرف بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

احساس میکنم یه بار دیگه این جمله رو بشنوم کهیر میزنم !

* متصب نبودن رو با بی طرفی اشتباه نگیریم !

+ کاش بفهمیم از یه جایی به بعد یه سری حرفا فایده نداره که زده بشه .

  واااااای دلم میخواد خفه اش کنم :))))


جا داره پستم رو با منت خدای را عزوجل شروع کنم

الان نشستم تو ایستگاه اتوبوس و زل زدم به غروب افتاب رو به روم و اهنگ دل دیوانه فرزاد میلانی داره تو گوشم پلی میشه ( از سری لحظات نابی که کم پیش میاد ) و از عمق وجودم لذت میبرم.

+ نمیتونم چیزی تایپ کنم نمیدونم چرا اینجوری شدم 

ترجیح میدم همه این حال خوبم رو تو دلم جمع کنم و فعلا از غروب افتاب و اهنگای پلی لیستم لذت ببرم :)


میخواست همه چیز را با عقل و علم اثبات کند و دل را به رسمیت نمیشناخت .

مگر روح لطیف تو چیزی غیر از دل توست .

و تو را چه شده ؟

+ میگم ادم اگه از عقلش تجربه بدی بدست بیاره عقل زده میشه

   اگه از دلش تجربه بدی بدست بیاره دل زده !

+ از کی انقدر محدود و بی ظرفیت شدی؟

.

+ تمامی امال و غایات تو به اینجا می رسید؟
پرستش علم ؟
و کاش کمی دست برداری !
همین !

+ میگه : وقتی بهت میگم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی لطفا باور کن !

+ باید باور کنم 

   باید این دل را باور کنم!

+ و عمیقا خواهان اینم که کاش خدا کاری کند :)


وقتی یه تصمیمی میگیرم تا یه چند ساعت اولشو اون کاری که نباید بکنم رو میکنم بعد میرم تو ترک کردنش ( البته بستگی به اون تصمیم داره )

دیروز تصمیم گرفتم از دنیای زرد یکم فاصله بگیرم و منی که اصن رپ گوش نمیدم و ۹۰ درصد پلی لیستم اهنگ های قربانی و شجریان و امثالهمه تمام مسیر خونه سمانه رو رپ و اهنگای بی معنی و مزخرف گوش کردم و چشامو بسته بودم و داشتم فقط به معنی های نداشته شون فکر میکردم اینطوری بگم که با معنی ترینش به نظرم مسافرِ یاس بود و این وجه اعتراضی توی رپ واقعا قابل تامله 

+ دختره تو مترو ساعت هفت و چهل و شش دقیقه داره راجع به بازی نساجی حرف میزنه :||| باورم نمیشه یه دختر توی این ساعت صبح انقدر خوب بتونه بازی نساجی رو تحلیل کنه ! 

+ امروز هم به لطف ایزد منان دیر میرسم 

+ داشتم به این فکر میکردم که اون پسره که اوج گرما هم پلیور میپوشه میاد دانشگاه و یقه شو تا بالا میبنده و همیشه هم یه کیف کوچیک با سر رسید دستشه ( چهره شو نمیتونم توصیف کنم چون به اندازه ای که تنونم چهره ادما رو از سه چهار متریم تشخیص بدم چشام ضعیف هست و در حالت عادی هم عینک نمیزنم و درنتیجه طبیعیه که قیافشو دقیق ندونم ) و سر کلاس رکوفیان میاد خلاصه که میتونه رپر خوبی بشه بگم برات انقدر تند حرف میزنه که فقط کلمه اول و اخر حرفاشو متوجه میشم :|

+ سارا میگه خب چرا عینکت رو نمیزنی میگم چون علاوه بر اینکه از عینک خوشم نمیاد قیافه ادما اونقدرا برام مهم نیست که بخوام تشخیصشون بدم اونایبم که واسم مهمن فاصله شون باهام کمه :) وی نیز دچار این مشکل است منتها میگوید نمیدونم چی شده که قیافه ادما واسم مهم شده ! 

+ خدا چهل دقیقه دیرتر نرسم دیگه باشه ؟

+ دهان صاف کن ترین درد : کلیه درد است و بس :| هرسال اخرای ماه رمضون به این درد دچار میشدم الان ماه رمضون نشده :|

+ اخ یادم باشه یه بحث مفصلی هست که باید راجع بهش بنویسم . ر.ک : نیکو ، لیبل ، دانشگاه 

+ بهترین اتفاق وقتایی که علیرضا میره ماموریت و میرم خونه سمانه پیشش میمونم اینه که تا نصف شب میشینیم با هم به حرف زدن و حال دوتامون خوب میشه عملا کار خاصی نمیکنیم فقط حرف میزنین و حرف و حرف :)) و هر سری که میرم میگه خدا خیرت بده میای اینجا بچه ها خیلی ذوق میکنن :* مارا بس است .

+ و کلام اخر : روز جهانی عجب ابرو ریزی شد و خدا ازشون نگذره :| ینی اکسپلور رو باز میکنی یا علیخانیه یا دانشکده علوم اج ینی یه سریام منتظرن تا یه کلیپ رو به شیوه ها و تیتر های مختلف پخش کنن و . خاک !

خدا عاقبتمونو بخیر کنه

رسیدم :))


وقتی شوهر کنم عمرا عکس شوهرمو همه جا بذارم :|||| ( منظورم کاملا با اینستاست ! ) 

+ دختره ( یکی از دوستای قدیمیم ) از وقتی ازدواج کرده نان استاپ عکس شوهرش یا استوریه یا پست ! 

بابا حاجی ! چرا اخه ؟

ازدواج کردی باشه اوکی ، شوهرت خوش قیافه ست بازم باشه اوکی یه پست دو پست نه دیگ انقدر . به خاطر خودتون میگم ! 

بعد جالبیش اینه که پیجش پرایوته و عکس شوهرشو تنها میذاره . بعد از اون ور خواهرش بدتر :| یه مدت استوری هرشبش این بود که ما و داداش محسن ( شوهر خواهرش ) فلان جا ، ما و داداش محسن شرط بستیم هر کی ببازه بستی و اون ما رو بستنی دعوت کرد . :||| بابا بکش بیرون

بعد یه مدت میوتش کردم . در نگاه اول میگی حسود حسود ! ولی نه واقعا حسادت نبود ! دلیلی بر حسادت نداشتم والا مام با شوهر خواهرمون خانوادگی خیلی جاها میریم ولی گند استوری رو درنمیاریم :||||

کلا با اینایی که جز به جز زندگیشونو استوری میکنن مشکل دارم :| حالا این بیچاره یهو اومد جلو ذهنم و ترکش هام خورد بهش 

+ خلاصه که

 مثل دیگران نباشیم :|

 انقدر شوهرمون رو استوری و پست نکنیم :|

خب ؟


تو اوج گرما

یه ساعت دو دو تا چارتا میکنم که با مترو برم یا اتوبوس

و مترو رو انتخاب میکنم به خاطر کولرش

به این فک میکنم که باید دور دنیا بچرخم تا برسم خونه

و تهش میگم به درک! بهتر از گرمای اتوبوس و معطلیشه.

بعد همینطور که با مهدیس داریم سینه کش افتاب میریم سمت بیارتی و ایستگاه مترو 

یه دفعه اتوبوس بهشتی صادقیه ( تک اتوبوس زرد کولر دار این خط ) از جلوم رد میشه و میپرم بالا ! 

میرم ته اتوبوس میشینم و پرده رو میکشم و از نور افتاب و سرمای کولر لذت میبرم !

+ و تو چه دانی لحظه وصال چیست ! :))))

+ خب حق دارم همینقدر احمقانه ذوق مرگ بشم :)


از خونه زود تر راه افتادم و قبل دانشگاه یه سر رفتم انقلاب پی مقوا ، مهدیس هم میخواست چسب رنگی بخره
از رو به رو دانشگاه که داشتم رد میشدم یه پیر مرده رو دیدم داشت خطاطی میکرد
ایه الله نور السماوات رو دادم برام بنویسه میخواستم باهاش ماندالا بکشم
یک معطل شدم و طول کشید
بعد که تموم شد و راه افتادیم سمت دانشکده
یه اقاهه بهم گفت خب این همه از این چیزا نوشتید به کجا رسیدید
محل نذاشتیم و قدم هامونو یکم تندتر کردیم
همینطوری داشت پشت سرمون میومد و حرف میزد
میگفت خب اگه بنا بود با این جور چیزا نوشتن مشکلا حل بشه پس این همه ی و تهمت و دروغ واسه چیه !؟
تقریبا تا 16 اذر داشت پشت سرمون میومد و هی میگفت و هی میگفت
یه دفعه وایسادم و برگشتم بهش گفتم منطق عملی زندگی ادما با هم فرق داره ( هیچ فکری راجع به این جمله نکرده بودم و اصلا نمیدونم چی شد که یهو برگشتم بهش همچین چیزی گفتم ) بعد گفت نه شما منظور منو درست متوجه نشدید من میگم چرا هنوز دروغ و ی هست درحالی که به خدا قبول داری ( واقعا بی ربط داشت میگفت "بدیهیه ")
بعد مهدیس بهم گفت تو نباید همچین چیزی بهش میگفتی! با یه ادم پنجاه ساله تو خیابون داری اکادمیک حرف میزنی !؟ واقعا برمی تابه!؟ باید میگفتی بله شما درست میگید چیکار کنیم!؟
بهش گفتم اره ولی اعصابم خرد میشه از این همه تیکه و نیش و کنایه ! چرا هر کی یه چادری میبینه تمام کوتاهی ها و بدبختی ها و مشکلات رو میندازه گردنش و همه رو از چشم اون میبینه !؟
+ یکی بود میگفت همه ی بدبختی ها از اونجا شروع شد که شروع کردن به بازی با اعتقادات مردم !
+ یه وقتایی جلو خودمم کم میارم!
+ حرف بسیار است .
+ همیشه سعی براین دارم که رفتارام جوری نباشه که اطرافیانم رو نسبت به اعتقاداتم زده کنم چون این روزا دیگه کسی خطای تو رو پای خودت نمینویسه پای مکتب فکریت مینویسه!
+ و هیچ کس کامل نیست .
+ مصداق بارز گل به خودی!
+ یاعلی

سارا : از بلندی که نمیترسی ؟

من : ن بابا .

قدم قدم پله ها رو بالا میرفتم 

پایین رو نگاه میکردم 

دست و دلم می‌لرزید :)

.

روی یکی از پله های اهنی حیاط پشتی نشستیم ( تو اسمونا ) و از عشق گفتیم و اینکه چقدر حقیقت داره و قص علی هذا !

.

و روزی که در این دانشکده دعوا نباشد بایست تعجب کرد . این سری سینا و انجمن اسلامی وارد عمل شده بودن !

.

و چقدر صدای طاهر قریشی را میدوستم !


ینی یه وقتایی در شرایط بغرنج همه حقیقت رو نگی و اینطوری شروع کنی که مثلا فلانی اینجا نیست ( و تو دلت منظورت در اینجایی که من وایسادم باشه )

جالب بود برام ولی انگار شرایط داری و تو نمیتونی هی دروغ بگی و بعدش استدلال کنی که توریه کردم .


داشت تعریف میکرد میگفت :

وقتی بردنش بازجویی و برگه اعتراف رو گذاشتن جلوش همه ی همه چیز رو نوشته بوده بعد که ازش پرسیدن خب چرا این کارو رو کردی گفته چون بالای برگهه نوشته بوده "الصدق فی النجاه " .

+ خب ادم عاشق این همه انسانیت نشه ؟

+ بحث از اینجا شروع شد که گفت یکی از ادوار پیام داده بوده حیف این همه انرژی که ما واسه اینا گذاشته بودیم بعد اونم در جوابش گفته بوده نه من اصلا پشیمون نیستم چون هدفم فرق داره ! 

+ اینکه یه ادم منطق داشته باشه و بتونه حرف بزنه هنره !

+ داشت تعریف میکرد میگفت روز جهانی هم وقتی بهش گفتن که خب چرا ؟ گفته میدونم که اشتباه کردن و روش اشتباه بوده ( واقعا برام عجیب بود که توی این دانشکده یکی بتونه اشتباهشو بپذریه !)

+ بهش گفتم خب وقتی میدونه کار اشتباه ست چرا انجام میده و خودشو قاطی کرده ؟ گفت تو نمیتونی چرا بگی چون اون داره در راستای ایدئولوژیش کار میکنه 

+ میفهمی چی میگم ؟

+ اینکه یک نفر در راستای ایدئولوژی و تفکراتش  تمام جونشو بده و انقدر انسان باشه

+ نمیتونم بگم نمیتونم ! کلمات قاصرند !


احمقانه ترین کار ممکن اینه که دانشجو با دانشجو دعوا کنه :)

+ واقعا نمیفهمم چتونه و از جون هم چی میخواید ! 

+ دلم میخواد یه بار بهشون بگم ببین نه اون کاره ایه ن تو پس بکشید بیرون !

+ عاشق اون پیامم که دختره تو گروه شورا عمومی فرستاد میگفت " جهادتون قبول " واقعا دلیل این همه لشکر کشی و حنجره پاره کردن چیه ؟ چی از جون هم میخواید ! چرا اونی که باید یه حرکتی بکنه سر جاش نیست و فقط دانشجو ها رو با یه سری ایدئولوژی پر سرو صدا و تو خالی میندازید وسط ؟

+ و دلیل این همه پافشاری و کنش بسیج رو متوجه نمیشم ! 

+ بابا باور کنید اگه انقدر همدیگه رو جریحه دار نکنیم همه چی بهتره میره جلو ! 

  و اینکه واقعا به نظرم اگه بسیج خودشو الکی دخالت نمیداد اونا دادو بیداد هاشونو میکردن و میرفتن و تامام ! و انقدر کش نمیومد ! 

+ و واقعا ترجیح میدم قاطیشون نشم :|||||||||||| 

   چون وقت تلف کردن محضه !

   چون این چیزا همیشه هست و به هیچ جا نمیرسه !

   و متاسفانه اونجایی که باید اقدام کنن میگن ایگنور مخاطب و اونجایی که باید ایگنور کنن تا میتونن حمله میکنن اونم چه حمله ای ! 

+ حوصله ادامه دادن این خضعبلات رو ندارم

+ یاعلی


نمیدونم نمیدونم نمیدونم !

+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !

چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟

+ من عصبانی نیستم :)


یه دفعه برگشت به مامانم گفت اااا این چیه تو پوست نخوده هزار پاست !

مامان : بدو بدو برش دار بذار لای اشغال نخودا بعدم بذارش تو مشما در مشما رو سفت گره بزن بنداز تو سطل اشغال ، سطل اشغال هم بذار بیرون ! وای !

بابا : نیش نزنه !

من : یه هزار پای ساده ست همین ! :|


دقت کردین تو وبلاگ

نه کسی رو میبینید 

نه صدای کسی رو میشنوید 

و نه .

بلکه کسی رو میخونید 

خط به خط !

در همین پروسه

تو کسی رو دنبال نمیکنی که اونم دنبالت کنه ( یکی از نقطه ضعف های بزرگ اینستا که عده کثیری تو پیجشون میزنن "فالو = بک" و امثالهم و به نظرم این اتفاق به شدت از کیفیت میکاهه و خودشو غرق میکنه تو اون عدد و رقمه چون یه بعضیا واقعا اون دنبال کردنه براشون اهمیت نداره اون عدده مهمه که برسه به k و چه بسا m )  بلکه تو وبلاگ دنبال میکنی که طرف رو بخونی و سر دربیاری از حال و روزش و این سر دراوردن سر دراوردنی خاله زنکی نیست ! نمیدونم چه جوری منظورمو برسونم فکر کنم فقط یه وبلاگ نویس بفهمه چی میگم !

تو طرف رو میخونی که .

و این دنبال کردن تو یعنی خواهان "خواندن " آن فردی ! و این خواندن .

+ تف تو این پست گذاشتن من که نمیتونم حرفامو بنویسم و بگم ! جدیدا با نمود خارجی مشکل پیدا کردم و داره کلافه ام میکنه :| 

+ فکر کنم تا اطلاع ثانوی باید اعلام ناتوانی در حرف زدن بکنم :|

+ یه حالتی که کلی چیز میخوام بگم و داره دیوونه ام میکنه ولی وقتی انگشتام رو میذارم رو حروف روی کیبورد حس میکنم خون از مغزم به انگشتام نمیرسن :|

+ باشه باشه .

+ یاعلی


بد اومدم تو پارک مجبور شدم دوبار دنده عقب بگیرم

بعد یارو ( فک کنم پارکبان اونجا بود از این لباس ابیا تنش بود ) اومد مثلا فرمون بده بعد که پارک کردم پیاده شدم گفت یه ضرب المثل هست میگه مورچه چیه که کله پاچه اش باشه بعد یکم اومد جلو گفت البته زن چیه که دنده عقبش باشه .

بله میدونم که من دیگه اون بشر را نخواهم دید و مجالی برای ناراحتی نمیمونه ولی بهم برخورد :| پررو :|


وقتی یه چیزی که دوست دارم رو به کسی ( منطقیه که هرکسی نه ! طرف از هزار و یک فیلتر رد میشه ) نشون میدم
میدم بخونه یا گوش کنه یا ببینه
و طرف از بیخ و بن اونو اسپویل میکنه 
" همون شهید کردن خودمون "
.
.
.
حق دارم در این لحظه بمیرم :|
به این نتیجه رسیدم باید در برابر دوست داشتنی هام یک انحصار طلب به معنای واقعی کلمه باشم !
اینطوری نه کسی جرات اسپویل کردن دوست داشتنی هامو به خودش میده 
نه من ناراحت میشم 
.
.
.
ببین چقدر منطقی با رفتار بد ادما ( به زعم من بد ) کنار میام :)
+ کاش در واقعیت هم اینطوری بودم ¡

پیام داد 
دیدی گفتم با هم باشیم همه چی حله 
پیام دادم
چرا همه استرسا رو من باید بکشم ؟
پیام داد 
خوشحالم که خوشحالی
پیام دادم
خدا کنه همه چی واقعی باشه 
خدا کنه خواب نباشه
پیام داد
همه چی درست میشه !
.
با خودم میگم 
دیگه نمیخوابم
اگه بخوابم 
میترسم بیدار که شدم
بفهمم اینا خواب بوده
اون وقت میمیرم
من این همه ظرفیت ندارم !

پنج سال

شصت ماه

چهارصد و بیست هفته

هزار و هشتصد و بیست و پنج روز

چهل و سه هزار و هشتصد ساعت

دو میلیون و ششصد و بیست و هشت هزار دقیقه

صد و پنجاه و هفت میلیون و ششصد و هشتاد هزار ثانیه

بسه دیگه .

همچین زمان کمی نیست!

تا چقدر میتونیم دووم بیاریم !؟

چقدر اهل خطریم !؟

یاد اون شعره افتادم که میگه محبوب من مبادا مرد خطر نباشی !

خطاب به خودم

هه پسر ! بازیگر خوبی میشی !

میای وسط هال و از بازی پینگ پونگ کفترها حرف میزنی و مثل همیشه به این سریال های صد من یه غاز تلویزیون میخندی و واسه بابات تعریف میکنی که ایفون یه "سیری" داره که هرجا بگی میره ! بعدم بابات درحالی که وسط هال دراز کشیده نیگات میکنه میگه عاره!

ولی اون ور ماجرا رو کی میبینه که میای پا وبت و اهنگ شجریان رو میذاری پلی بشه و شجریان هی تو گوشت بخونه "او می کشد قلاب را " و فکر و خیالا نذارن یه دقیقه رو این کلمه های کوفتی تمرکز کنی و دلشوره تمام وجودتو بگیره و گوله گوله اشک تو چشات حلقه بشه و بری دستشویی اب به روت بزنی و هی که از دستشویی میای بیرون بگی وای چقد گرمه :)

.


راس میگه 
ن راس نمیگه
مگه کلمه ها نیستن که منظور ما رو میرسونن؟
خب من چرا نباید خودمو درگیرش کنم
مگه غیر این نیست که تو اگه خودتو درگیر کلمه ها کنی از معنای اصلی جا میمونی !؟
.
مائده ! این صفر و صدی بودنت داره حالمو بهم میزنه :)))
.
#سارا

فعلا جانشینِ وب !

احساس میکنم باید یکم تغییر تحول کوچیک ایجاد کنم برا خودم .

میخواستم تو دفتر بنویسم ولی من همچنان فوبیای اینو دارم که وقتی مردم یکی بشینه بخوندشون.

+ با توجه به شناختی که ازم دارید ، میدونید که برمیگردم :)

+ یه سری حرفا رو باید بزنم ولی هنوز درگیر اینم که باید کسی اینا رو بشنوه یا نه . باید این حرفا رو بنویسم تا فراموش بشن . وگرنه مدام بهشون فکر میکنم و نابودم میکنن .!

+ این شبا خیلی التماس دعا دارم ، یاعلی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گلبن بهاری وی پی اس کرکی instrumentation | ابزار دقيق بهداشت و سلامت Ana وبلاگ فروشگاه آنلاین becheen Chris PC--Mobile موبایل نارنجی لوگو تایپ ایران